آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
يه گوشه دنج در مواقعي كه از همه چيز خسته اي دوست داري يه جايي باشي آروم و دنج كه خودت رو آروم كني اون موقع است كه يه گوشه ي دنج معني پيدا مي كنه
خدا را از ياد بردند و خاک را به جايش آوردند . توحيد توي کتابها مرد به شکل کلمات و شرک توي جامعه جان گرفت به شکل طبقات
دين فرقه فرقه شد و امت قوم قوم و ما قطعه قطعه و هر قطعه لقمه اي چرب و نرم و راحت الحلقوم . سر ما را به خاک بازي ، به خون بازي ، فرقه سازي ،دسته بندي ، جنگ هاي زرگري ، بحث هاي بي خودي فکرهاي پوچ و پوک عشق هاو کينه هاي بي ثمر و به دشمن ها عوضي بند کردند چشم ما را با لالايي خواب کردند . فرنگي ها هم مثل مغول ها آمدند و سوختند و کشتند و بردند و ... اما نرفتند! و ما يا سرمان به خودمان بند بود و نخواستيم ببينيم ، يا به جان هم افتاده بوديم و نتوانستيم ببينيم ويااصلا برگشته بوديم به عهد بوق و نبوديم که ببينيم !طلا هامان را بردند وما را فرستادند دنبال عصر طلايي ، دنبال نخود سياه !مليت ؛ نبش قبر مذهب شب اول قبر حال فراموشش کن زندگي ولش کن .هزار و دويست و پنجاه سال پيش پدر شيمي قديم جابر در کلاس پيامبر نزد امام صادق رييس مذهب شيعه درس شيمي فرا مي گيرد و 1250 سال بعد نزد شيعيان امام صادق درس شيمي در مدرسه حرام مي شود .1250 سال پيش در جامعه اروپايي اندلس بي سوادي را ريشه کن مي کنند.هشتصد سال پيش اولين بار دسته اي از جوانان ما فتيه المغربين آمريکا را کشف ميکنند وهشتصد سال بعد آمريکا پير و جوان ما را ... چه بگويم ؟ آنها بيدار شدند و ما به خواب رفتيم و کار ما؟! يک دسته مان هنوز هم مشغول کشمکشهاي قديم اند ونفهميده انددر دنيا چه خبرها شده است . يک دسته هم که فهميده اند دنيا دست کيست نشسته اند و مثل ميمون تماشا مي کنند و هر کار که آنها مي کنند اداشان را در مي آورند و در چشم اينها فقط فرنگي ها آدم اند ! آدم حسابي اند چون پول دارند و زور دارندآنها مي خواهند همه چيزمان را ميمون وار با بياورند ؛ استادهامان را ، شاعر هامان را ، هنرمند هامان را فيلسوف هامان را زنها و مرد هامان را ،... و حتي بچه هامان را ! آنها فقط از يک چيز مي ترسند از اين مي ترسند که ما ديگر از آنها تقليد نکنيم . چطور مي شود از آنها تقليد نکنيم ؟ کاري کنيم که بتوانيم خودمان بفهميم .آنها فقط از فهميدن تو مي ترسند . از تن تو هر چقدر هم قوي بشي نمي ترسند از گاو که گنده تر نمي شي ، مي دوشنت ! از خر که قوي تر نمي شي ، بارت ميکنند !از اسب که دونده تر نمي شي سوارت مي شوند!آنها از فکر تو مي ترسند اينه که بزرگهايي که فکر دارند بايد به چيزهاي بي خود فکر کنند . بچه ها را هم بايد جوري بار بياورند که هر کاري ياد بگيرند و فقط فکر نکنند . بچه هايي باشند نو نوار ، تر تميز ، چاق و چله، شاد وخندان اما ... از چه راه؟ از اين راه که عقل بچه هامان را از سربه چشم بياورند : با روش آموزش و پرورش مدرن آمريکايي :سمعي و بصري! يعني فقط چشم و گوشت کار کند . براي اين که آن چيز هايي را که پنهان مي کنند و پنهاني مي کنند نبيني براي اين که آن کارهايي را که يواشکي و بي سر وصدا مي کنند نشنوي و آنها هر چه مي کنند و هر چه مي آورند و مي برند هم پنهاني است و هم بي صدا ! عقل فرنگي به چشمش است به گوشش است به پوستش است چي مي گيم ؟عملش توي شکمش است هنرش زير شکمش است عشقش فقط پرستش لذت وآزاديش فقط آزادي غارت است .ما ها را مي خواد ميش کنه : شيرمون رو بدوشه پشممون رو بچينه پوستمون رو بکنه دينمون رو بگيره دنيامون رو بچاپه زنامون رو بي شرم کنه مردامونو بي شرف دخترامونو عروسک پسرامونو مترسک و بچه هامونوسمعي و بصري ! اما نه !بچه هاي ما مي فهمند! برق هوش را در چشمهاي تند بچه هاي برهنه حاشيه کوير نمي بيني؟ آري بچه هاي ما همه چيز را مي فهمند . جهان را همه چيز جهان را انسان را حرکت را پوچي را معني را دنيا را آخرت را براي خود رابراي خلق را براي خدا را حتي شهادت را و يک جلوش تا بينهايت صفر ها را
![]() ![]() |